دیشب دخترم حدود ساعت ۱۱:۵۰ بیدارم کرد. او به تولد دوستش سالی رفته بود و من و همسرم رفته بودیم دنبالش تا او را به خانه بیاوریم. بعد از آن همسرم به اتاق خواب رفت تا کتاب بخواند و من در حال دیدن مسابقه‌ای جلوی تلویزیون خوابم برد. دخترم در حالی که آستینم را می‌کشید، زمزمه کرد: «بابایی. حدس بزن ماه دیگه چند سالم میشه» من درحالی که آستینم را صاف می‌کردم جواب دادم: «نمی‌دونم قشنگم، چند سالت میشه؟» او لبخند زد و ۴ تا انگشت را نشان داد. الان ساعت ۷:۳۰ صبح است. حدود ۸ ساعت است کنار او نشسته‌ایم و نمی‌دانیم آنها را از کجا آورده است.

5 دیدگاه ها

دیدگاه خود را در میان بگذارید

Please enter your comment!
Please enter your name here