بازگشت

فرناندو سورنتینو من در سال 1965 بیست و سه سال داشتم و در حال گذراندن تحصیلات دانشگاهی‌ام بودم تا بتوانم در دبیرستان، زبان و ادبیات...

تاجی از مرغان ماهی‌خوار

کنت دافی از آن جایی که باران تندی در آشپزخانه می‌بارید و توفان کوچکی هم اتاق پذیرایی را به هم ریخته بود، سیمون چاره‌ای نداشت...

فاصله

داستانی از وینسنت اوسالیوان از یادداشت‌های عصرگاهی بوستون خانم ویلتون از کوچه‌ای باریک در ادامه‌ی یکی از دروازه‌های دور پارک رجنت گذشت و سر از خیابانی...

هدیه‌ی کریسمس

رابرت ترنر برفی نباریده بود، دمای هوا 20 درجه و معتدل بود، برخی حیاط‌‌‌‌‌‌‌‌ها و همچنین درختان نخل اطراف بوته‌زارها سبز بودند، با این حال...

کمال‌گرا

مارگارت سنت. کلیر پس از آن ماجرا سال‌ها کابوس‌هایی درباره‌ی آن می‌دیدم، از آن نوع کابوس‌هایی که انگار کسی در حال تعقیب کردنت است و...

اعتراف

پل میشل دوبل پدر بریدلی می‌دانست که قاتل می‌آید، فقط زمانش مشخص نبود. اینکه شخصی پرهیزگار مرتکب قتل شود و برای رهایی از مجازات دروغ...

منی که خودم یک قاتل‌ام

منی که خودم یک قاتل‌ام داستانی از آرتور ویلیامز از مجموعه‌ی «آلفرد هیچکاک تقدیم می‌کند» برای منی که خودم یک قاتل‌ام، بیانیه‌ی اخیری که یکی از منتقدان...

خواندنی‌ها

20طرفدارانپسندیدن
100پیگیرپیگیری
30پیگیرپیگیری