داستانی از گی دو موپاسان[۱]
پاییز یکی از سالهای گذشته تصمیم گرفتم که فصل شکار را به همراه چند نفر از دوستان در یک کاخ تابستانی در شهر پیکاردی[۲] بگذرانم.
دوستان من اهل جوک گفتن و شوخی کردن بودند. یعنی در واقع همهی دوستانی که دارم همین طورند. به عبارتی باید بگویم که من به خودم زحمت دوست شدن با آدمهایی را که شوخطبع نیستند نمیدهم.
به محض ورودم به آن کاخ تابستانی با استقبالی شاهانه از طرف آنها روبهرو شدم که از همان لحظهی اول برایم خیلی شکبرانگیز بود. آن روز شکار خوبی داشتیم. آنها من را در آغوش کشیدند و تشویقم کردند. انگار که قرار است به خاطر بودن من در آنجا حسابی به آنها خوش بگذرد.
به خودم گفتم: «مراقب باش زبل خان! اینها حتماً یک نقشهای برایت کشیدهاند.»
موقعِ شام، جشن و شادمانی دوستانم بیشتر هم شد. در واقع از حد و اندازه گذشت. با خودم فکر کردم: «اینها همون آدمهاییاند که به نظر میرسد امشب بیشتر از همیشه سرگرم شده باشند، ولی ظاهراً بدون دلیل. پس حتماً در فکرشان دنبال یک تفریح درست و حسابی هستند. شک ندارم که این بار قرار است من قربانی شوخیشان باشم. پس حواست رو خوب جمع کن!»
در تمام طول شب، همه به طرزی مشکوکی بیش از حد معمول میخندیدند. میتوانستم در جریان بودن نوعی شوخی را در فضای آنجا حس کنم، درست همانطوری که یک سگ میتواند بازی را حس کند. ولی آن شوخی چه میتوانست باشد؟ به طور خستگیناپذیری حواسم را کاملاً جمع کرده بودم. نمیگذاشتم حتی یک حرف، معنا یا ادا از دستم در برود. همه از نظر من مشکوک بودند. حتی خدمتکاران را هم با شک و تردید مینگریستم.
ساعت خواب فرا رسید و همگی من را تا اتاق خوابم همراهی کردند. چرا این کار را کردند؟ آنها به من «شب بخیر» گفتند. وارد اتاق شدم، در را پشت سر بستم و همان طور ایستاده در حالی که شمعی در دست داشتم بدون کوچکترین حرکتی منتظر شدم.
از راهرو صدای نجوا و خنده شنیدم. بدون شک آنها داشتند یواشکی من را میپاییدند. نگاهی به دیوارها، مبلمان، سقف، آویزها و کف اتاق انداختم. چیزی نیافتم که به نظرم مشکوک باشد. صدای افرادی را شنیدم که پشت در اتاقم رفت و آمد میکردند. شک نداشتم که از سوراخ در داشتند داخل را دید میزدند.
ناگهان فکری به ذهنم رسید: «این شمع ممکن است ناگهان خاموش شود و من را در تاریکی قرار بدهد.»
پس به طرف شمعدانی که آنجا بود رفتم و همهی شمعهای آن را روشن کردم. بعد هم دوباره به اطرافم نگاهی انداختم و متوجه چیزی نشدم. با گامهای کوتاه و همانطور که اتاق را بررسی میکردم جلو رفتم. هیچی. همه چیز را یکی پس از دیگری به دقت چک کردم. باز هم هیچی. به طرف پنجره رفتم. پشتدریهای بزرگ چوبی باز بود. با دقت تمام آنها را بستم و بعد پردههای مخملی بزرگ را کشیدم. بعد هم یک صندلی جلوی آن ها گذاشتم تا دیگر لازم نباشد از چیزی بترسم.
بعد بااحتیاط نشستم. مبل راحتی سفت بود. جرئت نکردم به تختخواب بروم. با این حال، زمان داشت به سرعت میگذشت و سرانجام به این نتیجه رسیدم که کارم مسخره است. اگر که آنها همانطور که فکر میکردم داشتند من را میپاییدند پس باید در همان حال که منتظر بودند تا شوخیای که برایم تدارک دیده بودند موفقیتآمیز باشد، به ترسیدن من هم با صدای بلند میخندیدند. بنابراین تصمیم گرفتم به تختخواب بروم. ولی تختخواب هم به طور خاصی مشکوک به نظر می رسید. پردههایش را کشیدم. به نظر میرسید امنیت داشته باشد. با این حال، خطری در کمین بود. احتمالاً قرار بود که از بالای سرم یک دوش آب سرد باز شود، یا شاید هم لحظهای که خودم را روی تشک کش و قوس میدادم، ناگهان به همراه تشکام به طبقهی زیرین فرو میافتادم. در حافظهام به دنبال همهی شوخیهایی میگشتم که خودم قبلاً تجربهشان را داشتم. و اصلاً دلم نمیخواست که حالا دوستان مچم را با همان شوخی بگیرند. اوه! مطمئناً نه! مطمئناً نه! بعد ناگهان یک جور احتیاط پیشگیرانه به فکرم رسید که میدانستم خیلی تأثیرگذار خواهد بود: کاملاً بااحتیاط گوشهی تشک را گرفتم و به آهستگی آن را به طرف خودم کشیدم. به همراه آن، ملافهها و روتختی به سمت من کشیده شد. من همهی آنچه را که روی تخت بود، دقیقاً به وسط اتاق رو به در ورودی کشاندم. رختخوابم را آنجا یک بار دیگر به بهترین شکلی که میتوانستم دوباره پهن کردم، آن هم با فاصلهای ایمن از چهارچوب آن تختخواب مشکوک و گوشهاش که من را آن قدر نگران میکرد. سپس همهی شمعها را خاموش کردم و کورمال کورمال زیر ملافهها خزیدم.
به مدتِ دستکم یک ساعت دیگر، هم چنان بیدار ماندم و با کوچکترین صدایی از جا میپریدم. همه چیز در کاخ تابستانی ساکت به نظر میرسید. سرانجام به خواب فرو رفتم.
احتمالاً چند ساعت به یک خواب عمیق فرو رفته بودم، ولی ناگهان وقتی حس کردم که یک بدن سنگین روی بدنم افتاده است، از خواب پریدم و درست همان موقع روی صورت و گردن و سینهام یک مایع داغ ریخته شد، آنچنان که از درد ناله کردم. و صدایی ترسناک انگار که یک ویترین پر از بشقاب و ظرف روی زمین ریخته شده باشد گوشهایم را آزرد.
زیر وزن سنگینی که داشت لهام می کرد و توان جابهجا شدن را از من گرفته بود، احساس خفگی به من دست داد. دستم را دراز کردم تا بفهمم این دیگر چه جور چیزیست که روی من افتاده است. صورت و بینی و سبیلهای یک مرد را حس کردم. بعد با تمام قدرتی که داشتم صورتش را به عقب راندم. ولی فوراً طوفانی از ضربهها به سویم سرازیر شد که باعث شد تا از درون ملافههای خیس بیرون بپرم و با لباس خواب به سرعت درون راهرویی بدوم که اتفاقاً درِ آن باز بود.
ای احمق! هوا کاملا روشن شده بود. سر و صدا باعث شد تا دوستان به سمت اتاق من بشتابند و پیشخدمت بیچاره را در حالی یافتیم که روی رختخوابی که من سر هم کرده بودم پخش زمین شده بود. چون وقتی که میخواست چای صبحانه را برایم بیاورد پایش به این مانعی که وسط اتاق درست شده بود گیر کرده و بدون اینکه بخواهد با صورت زمین خورده و در نتیجه سینی صبحانه را هم روی صورت من ریخته بود.
همهی احتیاطهایی که در بستن پشت دریها و خوابیدن روی کف اتاق به خرج داده بودم، فقط سبب شد تا سرگرمیای اتفاق بیفتد، که آن همه تلاش کرده بودم از وقوع آن پیشگیری کنم.
آه که همگی آن روز چقدر به من خندیدند!
پانویسها:
[۱] Guy de Maupassant
After study a few of the websites on your internet site right now, i genuinely as if your means of blogging. We saved it to my own bookmark website listing and are looking at rear shortly. Please look at my own internet site at the same time as well as tell me what you consider.
Hi, very nice website, cheers!
——————————————————
Need cheap and reliable hosting? Our shared plans start at $10 for an year and VPS plans for $6/Mo.
——————————————————
Check here: https://www.reliable-webhosting.com/
I’m not sure where you’re getting your info, but good topic.
I needs to spend some time learning more or understanding more.
Thanks for magnificent info I was looking for this info for my mission.
Nice post. I learn something totally new and challenging on blogs I
stumbleupon every day. It’s always interesting to read through content from other writers and use something from other sites.
I am really impressed with your writing skills and also with the
layout on your blog. Is this a paid theme or did you customize it yourself?
Either way keep up the nice quality writing, it is rare to see a
nice blog like this one nowadays.
Greetings! Very useful advice in this particular
post! It is the little changes that make the most important changes.
Thanks for sharing!
You have made some really good points there.
I looked on the net for more info about the issue and
found most people will go along with your views
on this website.
I am not sure where you are getting your information, but good topic.
I needs to spend some time learning more or understanding more.
Thanks for fantastic info I was looking for this information for my mission.
Admiring the time and effort you put into your website and in depth
information you offer. It’s good to come across a blog every
once in a while that isn’t the same unwanted rehashed
information. Fantastic read! I’ve saved your site and I’m adding your RSS
feeds to my Google account.
Greetings! Very helpful advice in this particular post!
It is the little changes which will make the most significant changes.
Thanks a lot for sharing!
My family every time say that I am killing my time here at web,
except I know I am getting familiarity all the time by reading such fastidious articles.
Propecia
https://buypropeciaon.com/ – propecia vs generic
Hi, i think that i saw you visited my website so i came to return the desire?.I’m
attempting to in finding things to enhance my website!I suppose its adequate
to use some of your ideas!! quest bars http://tinyurl.com/49u8p8w7 quest
bars
buy stromectol 24 mg pills
I believe what you published was very logical. However, what about this?
suppose you wrote a catchier post title? I mean, I don’t wish to tell you
how to run your website, however what if you added something that grabbed folk’s
attention? I mean تختخواب ناراحت | ترسیدن is a little plain. You should peek at Yahoo’s
home page and watch how they create post headlines to grab people
to click. You might try adding a video or a related pic or two to get people
interested about everything’ve got to say. In my opinion, it
could make your posts a little bit more interesting.
asmr https://app.gumroad.com/asmr2021/p/best-asmr-online asmr
Good day! This is my first visit to your blog!
We are a team of volunteers and starting a new project in a community
in the same niche. Your blog provided us useful information to work on. You
have done a wonderful job! scoliosis surgery https://0401mm.tumblr.com/ scoliosis surgery
fantastic put up, very informative. I’m wondering why the other specialists of this sector do not understand this.
You must continue your writing. I’m confident, you’ve
a huge readers’ base already! cheap flights http://1704milesapart.tumblr.com/ cheap
flights
This piece of writing is in fact a pleasant one it assists
new internet users, who are wishing in favor of blogging.
scoliosis surgery https://coub.com/stories/962966-scoliosis-surgery scoliosis surgery
Good post. I learn something totally new and challenging on sites
I stumbleupon every day. It will always be useful to read through content from other writers and
practice a little something from their web sites. quest bars
https://www.iherb.com/search?kw=quest%20bars quest
bars
I am curious to find out what blog system you have been using?
I’m having some small security issues with my latest site and I would like to find something more safeguarded.
Do you have any suggestions? ps4 https://j.mp/3z5HwTp ps4